آشنا ترین غریبه

داستان کوتاه اما واقعی...مربوط به دوعاشق پرپرشده!

پسر:همیشه واسش دردو دل میکردم،دوست داشتم باهاش باشم!دعوان که می شد یکم بعدش اس میداد:با کی دردودل میکنی؟میگفتم:جز تو کی دیونه ای مثل منو تحمل میکنه؟زود زنگ میزد و می گفت:به عشق من نگی دیونه ها فهمیدی؟بعدشم دوتایی میزدیم زیر خنده...روز اخر توی بیمارستان چشماشو نگاه میکردم،گود افتاده بود...مثل چشمای من!داشتم خفه میشدم،بهش قول داده بودم گریه نکنم!گفت:با کی دردودل میکنی؟نتونستم جلوی اشکامو بگیرم،همونطوری که اشکامو پاک میکردم با خنده گفتم:جز تو کی دیونه ای مثل منو تحمل میکنه؟یه قطره اشک اومد روی گونه اش یه لبخند روی لبش...رفت...رفت پیش خدا!!

پسر:حالا منم و یک ساعت که هیچ وقت جلو نمیره...منم و یک شماره توی گوشیم که هیچ وقت یادم نمیکنه...منم و یک دنیا دردو دل که واسه کسی تعریفشون نمیکنم...!

پسر هم بعد از مدتی افسرده شد و بعد از۱۲روز وداع گفت،از روی همون پلی که همیشه با عشقش روی اون میایستاد خودشو پرت کرد پایین و ضربه مغزی و بعداز ۵ساعت کما بودن شبیه دختربا این دنیا خداحافظی کردو به دیدار عشقش و خدای تعالی رفت...

چرا که عشق واقعی یک بار در زندگی هر فرد اتفاق می افتد!!

با کسی زندگی کن که احتیاج نباشد یک عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی.

هیچ وقت نگو برات میمیرم برعکس بگو برات زندگی میکنم!

چرا زندگی کنم وقتی بود و نبودم برای کسی اهمیتی ندارد؟؟!

زندگی حواسش را جمع میکند تا ببیند کی را دوست داری او را از تو بگیرد!!

دنیا و یا همان زندگی چشم دیدن خوشی های مارا هیچ وقت نخواهد داشت.

میتوان راحت و ساده زندگی کرد اما نمیتوان روزها را بی تو گذراند...

خدا جون...تو اون دنیا واسه زندگی کردن خونه ی اجاره ای دارید؟؟قلبمو پیش میدم و جونمم ماه به ماه...

لاک غلط گیر بردار و من را از تمام خاطرات پاک کن...من غلط اضافی زندگی تو بودم!

تو زندگی حقایقی هست که میشه فهمید ولی نمیشه فهموند...

کاش در کودکی می ماندیم انجایی که تنها تلخی زندگیمان شربت تب مان بود!!

بدتزین قسمت زندگی انتظار کشیدن هست...اما...بهترین قسمت زندگی داشتن کسی است که ارزش انتظار کشیدن را داشته باشد.

تلخ ترین قسمت زندگی اونجایی هست که ادم به خودش میگه:چی فکر میکردم و چی شد!

یک سوال.من کجای زندگیتم؟حدود همون وسطا...وایسا دروغ گفتم:تو خود زندگیمی...!

تو که هستی...زندگی هست،قدرت هر زندگی هست،میشه دست سرنوشت رو بست!

عشق در حقیقت عذاب است اما محروم بودن از ان مرگ است!

عشق حقیقی هیچ گاه ارام و یک نواخت نخواهد بود.

خدایا...انقدر کسی را تنها نکن که به هر بی لیاقتی بگه عشقم!

جسد یک عاشق پیدا شده در حالی که داشت در اغوش گریان نفس نفس میزد!

عشق را دوست نداشته باش،زیرا با تو بازی میکند.

عشق یعنی یکی بود و یکی نابود!

از عجایب عشق این است تنها اغوشی ارامت میکند که دلت را به درد اورده است!

بگذار دوست بمانیم...عشق همه چیز را خراب میکند!

عشق تنها مریضی است که بیمار از او لذت میبرد!

عادت...چه طعم تلخی دارد وقتی ان را با عشق اشتباه میگیری!

به تو فکر میکنم بی اختیار به حماقت خود لبخند میزنم...سیاه لشکری بودم در عشق تو و فکر میکردم بازیگر نقش اولم...افسوس!

عشق چیز عجیبی نیست عزیزدلم!!همین است که تو دلت بگیرد و من نفسم...

معشوقه ای پیدا کرده ام به نام روزگار...این روزها مرا دراغوش سخت به بازی گرفته است.

به عشق در نگاه اول اعتقادی ندارم،اما به از چشم افتادن در یک لحظه عجب معتقدم!

عاشقتم،یک کلمه هست با دنیایی مسعولیت،گفتنش هنر نیست مسعولیت پذیریش هنر است!

عشق...فراموش کردن نیست بخشیدن است،گوش کردن نیست درک کردن است،دیدن نیست احساس کردن است،جا زدن و کنار کشیدن نیست صبرکردن و ادامه دادن است حتی تنها(مخاطب خاص)

عشق یعنی حتی اگه بدونی نمیخوادتت،بدونی نمیشه...اما نتونی ترکش کنی،نه خودشو و نه فکرشو!!

دلم میگیرد از چشم امید داشتن به هوسبازانی که ترانه عشق میخوانند.

خاطره یعنی:یک سکوت غیره منتظره میان خنده های بلند...

مدتها طول میکشد تا خاک بگیرد خاطره های رنگارنگ!میگذاری تار شود این خاطره ها...اما یک خواب ناغافل،گرد و خاک تمام خاطره ها را میگیرد.میشود مثل روز اول..........!!

دلتنگی عین یه مار اومده روی قلبم نشسته،هرچند لحظه...یا چند ساعت گاهی هم چند روز یک بار میاد نیششو فرو میکنه تو قلبم...گرمیگیرم.بعد اروم میشم.....دوباره خاطره!

عشق مثل ابه..میتونی تو دستات قایمش کنی،ولی وقتی دستات رو باز میکنی میبینی همش چکیده و رفته...بدون لنکه بفهمی دستت پراز خاطره هست!

بوی عطرت،قاب عکس هایت،لباس هالیت باقی مانده...شال و کلاه برای رفتن کردی،گرچه رفتی ولی خاطراتامان را نبردی!

چقدرسخته...به احساساتت بخنده،چقدر سخته اشکاتو ببینه و به راحتی از کنارت بگذره...چقدرسخته زندگیتو وقف یه نفر کنی بعد اون منت دستای یکی دیگه رو بکشه...چقدر سخته فاصله ها رو هی چماق کنه بکوبه تو سرت...چقدر سخته،نفس کشیدن...چقدر سخته زندگی توی دنیای نامرد وکثیف...چقدر سخته،قلبت و روحت و جسمت پردرد باشه...خسته باشه!!

چقدرسخته...هر روز ببینیشو بخوای ادعای بی تفاوتی کنی!

انتظار سخته...فراموش کردن هم سخته!اما اینکه ندونی باید انتظار بکشی یا فراموش کنی از همه سخت تره...!

چقدر سخته...حرف دلتو بهش نزنی،چون ناراحت شدنش برات سخت تره!!!

سخته بگی سخته...کسی نباشه بگه چرا؟چی شده؟چی سخته؟بگه نترس من هستم...سخته،سختیاتو تنهایی به دوش بکشی!!

سلام به همه دوستای گلم.:)

من خورشید هستم.۱۶سالمه...امیدوارم همگی کنار هم بتونیم فضای جالبی رو ایجاد کنیم.

من عاشق فردی به نام مهدی هستم...شاید گاهی اوقات یه ناراحتی هایی برامون پیش بیاد که بتونم باهاتون هم درد شم و درک تون کنم.

اما تا جایی که ممکن هست سعی میکنم براتون عشق و تنهایی رو توصیف کنم.

امیدوارم از وبلاگ من لذت ببرید.نظر یادتون نره...

دوستدار همیشگی شما خورشید.